nice life

بهترین و به روز ترین جملات طنز و جملات زیبا و تاثیر گزار و مطالب درخواستی شما(موزیک عکس مطلب و...)

nice life

بهترین و به روز ترین جملات طنز و جملات زیبا و تاثیر گزار و مطالب درخواستی شما(موزیک عکس مطلب و...)

سلام
خوش آمدید
توی این وب جملات زیبا،طنز میزارم
عکس میزارم،اگه بخواید موزیک میزارم،تست هوش هم میزارم
امید وارم خوشتون بیاد

طبقه بندی موضوعی
نویسندگان

تعارف زدن بعضی دخترا
شیما جوووووون عشخم کیک میخولی؟
– یه کوچولو اگه بدی عاچقتم
تعارف زدن بعضی پسرا
ساندویچ میخوری گشنه؟
– آره
خاک تو سر گشنت کنن بدبخت مفت خور

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۷
khashayar delta
پـیـج مـشـکـلـات اسـتـخـوانـی
سـلـام مـن یـه دخـتـرم داشـتـم بـا نـامـزدم شـوخـی مـیـکـردم دسـتـشـو پـیـچ دادم شـکـسـت ، الـان دسـتـش کـج شـده گـوشـه اتـاق افـتـاده تـرو خـدا بـگـیـد چـکـار کـنـم ؟؟
حـالا کـامـنـت هـای مـردم غـیـور کـشـورمون
1_ بـزارش زیـر فـرش صـاف مـیـشـه
2_سـریـع طـلاق بـگـیـر بـره بـار کـج بـه مـنـزل نـمـیـرسـه
3_ایـنـم عـواقـب اسـتـفـاده نـکـردن از کـفـش تـنـتـاک
4_ زنـگ بـزن افـسـر بـیـاد کـروکـی بـکـشـه
5_شـیـشـتـایـیـا ، شـیـشـتـایـیـا o.0
6_زنـگ بـزن اورژانـس و تـا اورژانـس بـرسـه دیـس مـور فـوفـیـاشـو مـاسـاژ بـده ، نـمـیـدونـم چـیـه اسـمـش بـاکـلاس بـود گـفـتـم بـگـم
7) این نـشـون مـیـده هـنـوزم هـسـتن دختـرایـی که با عـشـقشـون شـوخی دسـتی میـکنن ,مثل همین خواهر وحشی ما
8) سـلـام اکـبـر چـرا هـر چـی زنـگ مـیزنـم گـوشـیم جـواب نـمـیـدی ؟
9)مـوتـور سـی جـی 125 در حد نـو, سـراغ داریـد ؟؟
10) مـن هـمـون مـورد 7 هـستـم خـواسـتـم بـگـم خـیلـی وحـشـی هـسـتی D:
11) اسـتـاد می دونم الان دارید کامنتای این پیج رو می خونید تو رو خدا 9 منو 10 بدید ترم آخرم گناه دارم 0_0
12)مـیـترسـم بـهـت راه حل بـدم دسـت مـنـم بـپـیـچـونـی
۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۳۲
khashayar delta

یه پسر خاله دارم ۴ سالشه
به تنهایی
از همه دخترای مجرد فامیل خواستگاری کرده
اونام گفتن:
واای کی از تو بهتر♥ "الکی مثلا"
حالا پسر خالم رو همشون حساسه
سلام میکنم به دخترای فامیل
با قمه میوفته دنبالم

 

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۱ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۲۷
khashayar delta
یک عرب، یک چینی، یک شامریکایی و یک آبادانی توی کافی شاپ داشتند با هم گپ می زدند که عرب گفت :
عرب : من یک موقعیت بسیار عالی دارم، می خوام بانک جهانی پول رو همین روزها بخرم !
چینی در جواب گفت : من خیلی ثروتمندم و می خوام کمپانی بی او دبلیو رو بخرم !
امریکایی هم برگشت گفت : من یه شاهزاده ثروتمند هستم و میخوام شرکت گوگل و اپل رو بخرم !
سپس همگی با نگاهی طنز آمیز منتظر بودند تا آبادانی صحبت کنه
.
.
.
.
.
.
آبادانی قهوه اش رو با متانت خاصی به هم زد! خیلی با حوصله قاشق کوچک رو روی میز گذاشت، کمی قهوه نوشید، یک نگاهی به بقیه انداخت و با آرامی گفت:
نه،نمیفروشم....!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۲
khashayar delta
چهار تا رفیق میخوستن سوار تاکسی بشن ولی پولی نداشتن که بدن! با خنده ﻗﺮﺍﺭ میذارن وقتی به مقصدشون رسیدن چهارتایی پیاده بشن و فرار کنن!
وقتی به مقصد میرسن چهارتایی شون در های ماشین رو باز میکنن و شروع میکنن به فرار! ﻣﯿﺮﻥ ﺗﺎ ﻣﯿﺮﺳﻦ ﺑﻪ ﯾک ﺳﺎﺧﺘﻤﻮﻥ ﺗﺎﺭﯾﮏ اینقدر تاریک که ﻫﯿﭽﮑسی کس دیگه ای رو نمی دید فقط صدای نفس نفس زدنشون شنیده می شد!
یکی از اون چهارتا زد رو شونه ﺑﻐﻠﯿﺶ ﮔﻔﺖ ﻓﮑﺮﺷ رو بکن الآن ﺭﺍﻧﻨﺪﻩ ﭼﻪ ﺣﺎﻟﯽ داره !
طرف برگشت گفت: بابا راننده منم، فقط بگین چی شده !؟
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۱۰
khashayar delta
یا رو لکنت زبون داشته به اورژانس زنگ میزنه که بیان جنازه همسایه شون که مرده رو ببرن!
میگه : اااالو اااوورژانس ،این ههههمسایمووون ممممرده! یک آمبولانس میفرررررستین؟!...
یارو اورژانسیه میگه : آدرستون کجاست؟!
طرف تا میاد آدرس رو بگه زبونش بند میاد میگه: ظظظظظ!!!!
طرف میگه : منظورتون ظفره ؟
طرف میگه : نننننننـــنه!
اورژانسیه فکر می کنه رفته سرکار می خنده و گوشی رو قطع میکنه!
یه هفته بعد همین اتفاق دوباره میفته بازم طرف میگه : آدرستون کجاست؟
باز زبون بنده خدا بند میاد میگه : ظظظظ!!!!
یارو میگه ظفر؟ میگه: ننننه!
دوباره مامور اورژانس فکر می کنه رفته سرکار گوشی رو قطع میکنه!
یک ماه میگذره،دوباره طرف زنگ می زنه میگه :
اااااووووورژانس، این ههمسایمون مممرده محلللمون بوی گند گررررررفته یک آمبولانس ببفرستیییین!
طرف میگه : آدرستون؟!
باز زبون یارو بند میاد میگه : ظظظظ!!!
اورژانسیه میگه : آقا منظورت ظفره؟!
طرف میگه :آآآآررررره آآآآشغااااال؛ آآآآررره ککککثافت کشووووندم آورددددمش ظفرببیییا بببرشش!!!!
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۴
khashayar delta

تست هوش هیجانی 1 - نصف دو به اضافه ی دو چند می شود ؟

تست هوش هیجانی 2 - من کسی هستم که غار های کوچک رو حفر میکنم و نقره و  طلا در آن جا ذخیره می‌کنم . من پل های نقره‌ای و تاج های طلایی می سازم . هر کسی در طول زندگی خود دیر یا زود به کمک من احتیاج پیدا می کند اما با این وجود نمی دانم چرا مردم از من می‌ترسند که اجازه بدهند  تا من کمک شان کنم . می توانید بگوییدمن چه کسی هستم ؟

 

تست هوش هیجانی 3 - مقداد و امیر برادر هستند . مقداد امروز 33 سال دارد . این عدد سه برابر سنی که امیر داشت، وقتی که مقداد به سن امروز امیر بود .امیر چن سال دارد ؟

    
تست هوش هیجانی 4 - زنی از دوست خود پرسید : من یک دختر دارم . تعداد خواهر ها و برادر های او برابر هستند . هر کدام از بردار ها یش ، تعداد خواهر ها شان دو برابر تعداد برادر ها شان می باشد . من چند تا دختر و چند تا پسر دارم؟


تست هوش هیجانی 5 - کلمه های دارای یک ارتباط منطقی با یکدیگر هستند :

تفاوت ، باربی ، پاپوش ، اقدام ، مثلثی

می توانید بگویید در این دنباله کلمه ای ، کلمه بعد چیست ؟

رسانه ، کنسرو ، صندوق ، جاجرود

 

تست هوش هیجانی 6 - در صورتی که نصف عدد پنج برابر با سه باشد ، ( یک سوم ) عدد ده چند می شود ؟

 

تست هوش هیجانی 7 - یک عبارت ریاضی بنویسید که مقدار آن برابر با 24 باشد و در آن عدد از سه رقم یکسان استفاده شده باشد و در ضمن هیچ کدام از آن ها هشت  نباشند .


تست هوش هیجانی 8 - محکومی را نزد  قاضی بردند . قاضی گفت : یک جمله می‌توانی بگویی . اگر اشتباه بود سرت را با شمشیر قطع می کنیم و اگر درست بود تو را به دار می آویزیم . محکوم چه جمله‌ ای می‌تواند بگوید که از اعدام شدن نجات پیدا کند ؟

 

تست هوش هیجانی 9 - پنج سال پیش سن من سه برابر سن برادر کوچکم بوده است . ولی در حال حاضر سن من سه برابر سن برادرم است . من چند سال سن دارم ؟

 

تست هوش هیجانی 10 - با اضافه کردن ۷۰۰۰ به اختلاف بزرگترین عدد 5 رقمی و کوچکترین عدد 4 رقمی دومین رقم از چپ چیست؟

پایان پرسشنامه هوش هیجانی

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

.

پاسخ ها و تحلیل نتیجه تست هوش هیجانی ( پرسشنامه هوش هیجانی ) :

 

درصورتی که در این پرسشنامه هوش هیجانی موفق به پاسخ گویی به هشت یا تعداد بیش تری سوال شده اید شما علاوه بر داشتن هوش هیجانی بالا ، ضریب هوشی بالایی نیز دارید .

درصورتی که در این تست هوش هیجانی به شش یا هفت سوال پاسخ صحیح داده اید هوش هیجانی خوبی دارید .

در صورتی که در این پرسشنامه هوش هیجانی به پنج یا تعداد کمتری پاسخ داده اید هوش هیجانی متوسطی دارید .

 

شماره تست هوش هیجانی
پاسخ تست هوش هیجانی
1
عدد سه
2
دندانپزشک
3
سن وی  22 سال می باشد
4
تعداد دختر چهار تا و تعداد پسر سه تا
5
جواب جاجرود است . اولین کلمه دو تا «الف»  ، دومی دارای دو تا «ب» ، سومی دو تا «پ» ، چهارمی دو تا «ت» و پنجمی دو تا «ث» دارد پس بعدی حتما باید دارای 2 تا «ج»  باشد .
6

چهار

7
عبارت 2+ 22
8
به زودی سرم قطع خواهد شد .
9
سی ساله است .
10
صفر
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۰۲ ارديبهشت ۹۴ ، ۱۸:۰۲
khashayar delta
خیلی مشتاق دیدارش بودم. روی صندلی سرد پارک نشسته بودم و کلاغ های سیاه باغ را در پاییزی ترین روز عمرم می شمردم تا بیاید. سنگی به طرفشان پرتاب کردم کمی دورتر رفتند اما باز آمدند به سمتم! ساعت از وقت آمدنش گذشت اما نیامد . نگران، ناراحت، عصبانی و کلافه شده بودم. شاخه گلی که در دستم بود کم کم داشت می پژمرد!
طاقت عاشقانه هم نیز بی تاب شد. از جایم بلند شدم ناراحتیم را سر کلاغ ها خالی کردم. گل را هم انداختم زمین و پا لهش کردم. گل برگ هاش کنده شده بود، پخش، لهیده شد. بعد، یقه پالتوم را دادم بالا، دست هام را کردم تو جیب پالتو، راه افتاد. به درب پارک نرسیده بودم که صدایش را از پشت سر شنیدم...
صدای تند تند قدم هایش و نفس نفس زدن هایش هم ولی اصلا حتی لحظه ای برنگشتم. حتی برای دعوا و قهر و عصبانیت. از درب پارک خارج شدم. دوان خیابان را رد کردم. هنوز داشت پشت سرم می آمد. صدای پاشنه ی کفش هایش را می شنیدم ولی با سرعت می دویدم ...
آن سوی خیابان، ایستادم جلو ماشین. هنوز پشتم به او بود. کلید انداختم در ماشین را باز کنم، بنشینم، بروم که برو تا همیشه. باز کرده نکرده، صدای ممتد بوق و صدای گوش خراش ترمزی شدید و ناله ای کوتاه سرازیر گوش هایم شد و تا عمق جانم فرو رفت ...
با سرعت برگشتم. خودش بود که پخشِ خیابان شده بود. به رو افتاده بود جلو ماشینی که بهش زده بود و راننده هم داشت تو سرِ خودش می زد. سرش خورده بود روو آسفالت، شکسته بود و خون، راه کشیده بود می رفت به سمت جوی خیابان.
مبهوت.
گیج.
تیره و تار.
هاج و واج نفقط نگاهش می کردم.
در مشتش بسته ی کوچکی بود. کادو پیچی شده ولی با جان نیمه جانش هنوز محکم چسبیده بودش. نگاهم رفت ماند رو آستینِ مانتوش که بالا رفته بود، ساعتش پیدا بود. پنج و ده دقیقه. فورا ساعت خودم را نگاه کردم، ساعتم پنج و چهل دقیقه را نشان می داد!
گیج بودم چشمم به ساعت راننده نگون بخت ماشین افتاد، درست پنج و ده دقیقه !!!
امیدواریم از این داستانه عاشقانه زیبا و تاثیر گذار لذت برده باشید.
۰ نظر موافقین ۰ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۷
khashayar delta
وقتی سر کلاس بودم همه حواسم به دختری بود که کنارم نشسته بود و همیشه من رو "داداشی" صدا می کرد. خیره به او آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه ولی اون اصلا به این موضوع توجه نمی کرد.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشی" باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم.
تلفنم زنگ زد، این بار خودش بود، گریه می کرد، دوستش قلبش رو شکسته بود، از من خواست که پیشش باشم، نمیخواست تنها باشه، من هم  رفتم پیشش و چند ساعتی با هم بودیم. وقتی کنارش بودم. تمام فکرم متوجه اون چشمهای معصومش بود، از عمق جانم آرزو می کردم که عشقش متعلق به من باشه. بعد از چند ساعت دیدن فیلم و خوردن چیپسو پفک ، خواست بره، به من نگاه کرد و گفت :”ممنونم ” .
یک روز از این داستان کوتاه عاشقانه ما گذشت ،نه فقط یک روز یک هفته ، یک سال … قبل از اینکه بتونم حرف دلم رو بزنم جشن پایان تحصیل فرا رسید ، من به اون نگاه می کردم که درست مثل فرشته ها روی صحنه رفته بود تا مدرکش رو بگیره. از عمق جانم می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون اصلا به من توجهی نمی کرد ، و من این رو می دونستم ، قبل از این که خونه بره اومد سمت من، با همون لباس و کلاه جشن ، با وقار خاص و آهسته گفت تو بهترین داداشی دنیا هستی ، ممنونم.
خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشی" باشم، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم.
نشستم روی صندلی، آره صندلی ساقدوش ، اون دختر حالا داره ازدواج می کنه ، من دیدم که “بله” رو گفت و وارد زندگی جدید با کسی دیگه شد. با مرد دیگه ای ازدواج کرد. من می خواستم که عشقش متعلق به من باشه. اما اون این طوری فکر نمی کرد و من این رو می دونستم ، اما قبل از اینکه بره رو به من کرد و گفت ” تو اومدی ؟ متشکرم
سال های دور و درازی گذشت . به تابوتی نگاه میکنم که دختری که من رو داداشی خودش می دونست توی اون آروم گرفته ، فقط دوستان دوران تحصیلش دور تابوت هستند، یه نفر داره دفتر خاطراتش رو می خونه، نوشته بود :
تمام توجهم به اون بود. آرزو می کنم که عشقش برای من باشه. اما اون اصلا توجهی به این موضوع نداره و من این رو می دونم. خیلی دوست دارم بهش بگم که نمیخوام فقط "داداشیم" باشه، من عاشقش هستم ولی اونقدر خجالتی هستم که نمی تونم بهش بگم .... دلیلش رو هم نمی دونم. … همیشه آرزو داشتم که به من بگه دوستم داره. ….

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۵۴
khashayar delta

http://s6.picofile.com/file/8183568400/6.jpg

۰ نظر موافقین ۱ مخالفین ۰ ۳۰ فروردين ۹۴ ، ۲۰:۲۹
khashayar delta